1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
ادبیات و کتابایران

انقلاب و تبعید؛ خیابان طولانی پناهندگان به روایت محمود فلکی

اسد سیف
۱۴۰۲ اسفند ۲۷, یکشنبه

داستان‌های "خیابان طولانی" از محمود فلکی روایت هستی پناهندگان ایرانی در سال‌های نخست زندگی آنها در تبعید و مواجهه‌شان با فضای جدید است. اسد سیف، منتقد ادبی، در ۴۵مین سالگرد انقلاب اسلامی نگاهی دارد به این مجموعه داستان.

https://p.dw.com/p/4dooA
روی جلد مجموعه داستان "خیابان طولانی" از محمود فلکی
"خیابان طولانی" در واقع همان خیابانی‌ است که پناهنده در آن گام گذاشته و هنوز آشکار نیست نهایتش چگونه باشدعکس: Baran Publication

نخستین سال‌های تبعید در بهت و هراس و امید می‌گذرند. ذهن تبعیدی در اشغال سرزمینی‌ست که از آن تارانده شده است. از آن سرزمین که "وطن" نام دارد، جز خاطره چیزی با او نیست. یاد یاران، موقعیت اجتماعی از دست رفته و سرانجام پرسش‌های بی‌پایان چرا و چگونگی شکست، آنی او را رها نمی‌کند. تبعیدی در هراس کشور را ترک گفته و در رسیدن به مکانی امن، حال امیدی را در ذهن می‌پرواند که با آن می‌کوشد زندگی را دگربار، و این‌بار در سرزمینی دیگر آغاز کند.

در میان داستان‌هایی که در این موقعیت از نویسندگان تبعیدی نوشته شده است، بیشر آن‌ها به زادبوم نظر دارند. باید چند سالی بگذرد تا انسان تبعیدی به خود آید و بپذیرد که زندگی دیگری را، این‌بار در خارج از کشور، پی‌ریزد. اگر بتوان بر این دوره "انطباق" نام نهاد، باید دورانی را در نظر آورد که تبعیدی می‌کوشد پدیده‌های هستی "این‌جا" را با "آن‌جا" مقایسه کند. دیدن و شنیدن هر آن چیزی او را ناخودآگاه به آن‌جا می‌کشاند تا این دو را در برابر هم قرار دهد. در همین قیاس‌هاست که با آشکار شدن تفاوت‌ها، راه برای ادامه زندگی گشوده می‌شود.

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه‌ وله

در چند سال نخست، یعنی زمانی که کار و نان لازم‌ترند، کمتر بتوان چیزی نوشت. با توجه به موقعیت‌های نو برای نوشتن، آنگاه که نویسنده به سکونت‌گاه جدید برمی‌گردد، در نخستین آثار بیش از همه حوادث زادبومی به ذهن می‌نشینند. این حوادث گرچه جانکاه هستند، اما در این میان چه بسیار موارد کمدی در کنار تراژدی می‌نشیند.

تبعیدی؛ گمشده‌ای در تنهایی

"خیابان طولانی" مجموعه داستان محمود فلکی را می‌توان به عنوان نمونه‌ای از همین آثار مورد توجه قرار داد. داستان‌های این مجموعه در واقع همان خیابان طولانی‌یی‌ست که پناهنده در آن گام گذاشته و هنوز آشکار نیست تا کجا آن را ادامه دهد. در خانه‌های همین خیابان است که پناهنده بی‌حوصله است، بی‌خواب است و نگاهش از "شیشه پنجره اتاق نمی‌تواند عبور کند". زخم‌های کهنه، گاه و بی‌گاه، سرباز می‌کنند و «احساس می‌کنی از همان لحظه که ایران را ترک کردی، گُم شدی. اگر عکست را در همه روزنامه‌های جهان هم چاپ کنند، دیگر کسی نمی‌تواند پیدایت کند.» (داستان خیابان طولانی)

چنین موقعیتی می‌تواند برای عده‌ای کوتاه باشد، کسانی چند سال در آن می‌مانند و کسانی نیز توان رهایی از آن را در سراسر عمر ندارند: «چهارسال بود که در پی چیزی می‌گشت که نمی‌دانست چیست. انگار تکه‌ای از وجودش گُم شده بود. یا آن را جا گذاشته بود. کجا؟ نمی‌دانست. به جایش خلأ روییده بود؛ به شکل یک حفره.». پناهندگان پنداری برای رسیدن به آرامش، نخست در آشفتگی‌های ذهن، کودکی‌هایشان را در تبعید می‌کشند و پس آن‌گاه به جامعه بازمی‌گردند. (داستان عکس)

وجود پناهنده سراسر خاطره است و او سال‌ها توان پشت سر گذاشتن آن را ندارد. در سکونت‌گاه جدید تا سال‌ها هیچ‌کس در جای خویش قرار ندارد. استاد دانشگاه راننده تاکسی می‌شود و کارمند دولت دلال. در این روند از زندگی‌ست که باورها نیز رنگ می‌بازند: «در هر گذار و گریز تکه‌ای از باورش را گُم می‌کرد. جای خالی تکه‌های کنده‌شده به‌تدریج درهم گره می‌خوردند و مثل حفره‌ای حجم ذهنش را اشغال می‌کردند.». در چنین موقعیت‌هایی چه بسا وسوسه پایان دادن به زندگی به سراغ آدم‌ها می‌آید. (داستان قرص)

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

پناهنده اگر آدمی سیاسی بوده باشد، هنوز یاد یاران با اوست، صدای گریه بی‌پایان مادرانی را می‌شنود که در مرگ فرزندان به سوگ نشسته‌اند. پدری را به یاد می‌آورد که دخترش را در زندان کشته‌اند و به این علت که مبادا باکره به بهشت برود، پیش از اعدام مورد تجاوز قرار گرفته است و حال آن داماد یک‌شبه به خانه‌اش آمده است تا پدر را از ماجرا آگاه سازد. (داستان شیون)

کابوس‌های بی‌پایان و امیدهای پیش رو

پناهنده پیامدهای انقلاب را همچون کابوسی روز و شب با خود حمل می‌کند. و همین کابوس‌هاست که آرامش را از او می‌رباید. هر خبری در اینجا ناخودآگاه او را با خود به ایران می‌کشاند.

محمود فلکی
محمود فلکی از طنز جاری در زندگی چیزی را انتخاب می‌کند و آن‌چه می‌گوید همان زندگی‌یی‌ست که بسیاری از رانده‌شدگان از ایران در تبعید تجربه کرده‌اندعکس: Parisa Tonekaboni

در میان همین دردها و رنج‌های زندگی‌ست که در انطباق با جهان نو، گاه زندگی خود به طنز می‌نشیند. پنداری زندگی دارد با آدم شوخی می‌کند. شاید هم «زندگی –خود- شوخی بزرگی است؛ اما گاه عناصر و پاره‌های جدی نیز در آن یافت می‌شود». و همین طنز تلخ زندگی است که «انسان را در ابتذال و حماقتش به ریشخند می‌گیرد».

در داستان "خانه صلح" شاعری پناهنده به کشور آلمان، پس از مدت‌ها اینجا و آنجا شدن، سرانجام به همراه همسر، در شهرکی کنار رود راین اسکان می‌یابند. غرق زیبایی طبیعت، در آرامشی لذت‌بخش به همراه همسر روزگار می‌گذرانند تا روزی که نامه‌ای به دستشان می‌رسد. دور و بر آشنایی که آلمانی بداند، نمی‌شناسند. به کمک واژه‌نامه درمی‌یابند که نامه از اداره کار آمده و به راوی کاری در Friedhof پیشنهاد شده است. این مکان کجا می‌تواند باشد؟

راوی حدس می‌زند که این واژه واژه‌ای مرکب است. پس به دنبال دو واژه Fried و Hof در دیکشنری می‌رود. حدس او درست است. هر دو واژه را می‌یابد؛ اولی به معنای صلح و دومی به معنای حیاط است. پس به این نتیجه می‌رسد که باید در حیاط صلح کار کند. پیش خود فکر می‌کند که آنان فهمیده‌اند او شاعر است و به همین علت کاری باب ذوق‌اش به او پیشنهاد کرده‌اند.

بیشتر بخوانید: انقلاب ۵۷ و ادبیات داستانی ایران در تبعید

راوی روز موعود لباسی شیک به تن می‌کند، به خود عطر و ادکلن می‌زند و به اداره کار می‌رود. از او استقبال می‌شود یا فکر می‌کند از او استقبال شده است. مسئول مربوطه با خوش‌رویی دعوت‌نامه‌اش را می‌گیرد، نامه‌ای دیگر می‌نویسد و به او می‌دهد تا خود را به محل کار، یعنی "حیاط صلح"، معرفی کند.

راوی پس از چند ساعت دور خود چرخیدن، سرانجام مکان را می‌یابد. همان‌طور که حدس می‌زد، باغی سرسبز و پُر از گل است که هر جای آن صلیبی به چشم می‌خورد. او البته وجود صلیب‌ها را به مسیحی بودن اهالی نسبت می‌دهد و خود را به مسئول باغ معرفی می‌کند. نگاه مسئول اما پرسش‌برانگیز است. با بی‌حوصلگی او را به دنبال خویش به سوی اتاقکی می‌برد. از آن‌جا بیلی با یک جارو بیرون می‌آورد و به دست راوی می‌دهد. راوی متعجب به او نگاه می‌کند. نمی‌داند با بیل و جارو چه باید بکند. مسئول می‌گوید: کار. و ادای جارو کشیدن را درمی‌آورد. راوی تازه می‌فهمد که به کجا آمده و کارش چیست. Friedhof همان قبرستان است که راوی به غلط "حیاط صلح" ترجمه کرده بود. کارش نیز در این‌جا این است که قبرستان را جارو بزند.

نویسنده در این داستان نمی‌کوشد تا داستانی بسازد و طنزی بیافریند. او از طنز جاری در زندگی چیزی انتخاب می‌کند. آن‌چه می‌گوید بسیار ملموس است. همان زندگی‌ست که بسیاری از رانده‌شدگان از ایران در کشورها و شهرهای مختلف تجربه کرده‌اند. و این همان طنز تلخ زندگی‌ست که خود در پیشگفتار کتاب می‌گوید. آن زمان که پیش می‌آید، شاید موجب فرسایش اعصاب شود، ولی در زمانی دیگر خنده بر لب می‌نشاند.

زندگی پناهنده تا رسیدن به آرامش باید "خیابان طولانی" را پشت سر بگذارد و گام به جهانی نو بگذارد؛ ببیند، بیاموزد و جهانی دیگر را تجربه کند.

مجموعه داستان "خیابان طولانی" را نخستین بار نشر باران در سال ۱۹۹۱ منتشر کرد.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

اسد سیف نویسنده و منتقد ادبی ساکن آلمان
پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه

نمایش مطالب بیشتر